بسم الله...

9سال پیش...

آره درست 9 سال پیش بود...

اوایل طلبگیم،

در حجره نشسته بودم،یکی از رفقا آمد و گفت که:دارم می روم دیدن یکی از مردان خدا، می آیی!؟

گفتم:نیکی و پرسش!؟

سریع لباس برتن و پا در نعلین کردم و راهی شدیم.

رفتیم در کوچه پس کوچه های بازار شهر ری.

آقایی میان سال و نورانی مشغول فروختن انگشتر بود.

گاهی هم بر نخودی دعا می کرد و برای رفع مشکل به مردم می داد.

تا مرا دید دست کرد در جیب؛ نخودی در آورد و دعایی خواند وآن را آورد جلو که یعنی:این نخود برای تو است،بگیرش..

گفتم:من نخود نمی خواهم،توصیه ای کن!

گفت:قول می دهی که انجام دهی!؟

گفتم:قول می دهم.

گفت:از همین امشب یک چهله ی قرائت سوره یس بگیر اما همراه با تدبر و تفکر...

بعد گفت:به چهل شب نشده یکی از ملائک خدا می آید وبرایت سوره یس را می خواند.

خیلی خوشحال از بازار برگشتم به مدرسه وطبق قولی که داده بودم از همان شب قرائت همراه با تدبر را شروع کردم.

خلاصه کنم.

دقیقا شب دوازدهم این چهله بود که در سحر هنگام خواندن نماز شب،ملکی را دیدم که مشغول خواندن سوره مبارکه یس بود.

غرضم از بیان چنین خاطره  ای این بود که بگویم؛ارتباط با قران و تدبر در قرآن،برکات و معنویات فراوانی دارد.

البته که دیدن یک ملک نه کرامت است و نه معنویت ولی یکی از آثار تدبر در قرآن همین هاست که شیرینی خاصی هم دارد.

به امید انکه دائم غرق در دریای قران باشیم...

زندگیتان پر از قرآن..